گاهی فقط سکوت ...
نوشته شده توسط : عارف

مرد در حال تمیز كردن اتومبیل تازه خود بود كه متوجه شد پسر ٥ ساله اش تكه سنگی برداشته و برروی ماشین خط می اندازد.
مرد با عصبانیت دست كودك را گرفت و چندین مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودك زد بدون اینكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود...

در بیمارستان كودك به دلیل شكستگی های فراوان انگشتان اعصاب دست خود را از دست داد .

وقتی كودك  پدرخود را دید، با چشمانی آكنده از درد از او پرسید: پدر انگشتان من كی دوباره مثل قبل می شوند؟

مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشین.

و با این عمل رنگ ماشین را درقسمتهایی از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی كه كودك ایجاد كرده بود خورد كه نوشته بود :
 دوستت دارم پدر !



:: موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه وبلند جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 700
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 15 مهر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: